تهیه و تنظیم: یوسف سلیمان‌زاده _ بوکان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
لقد حلقنا الإنسان فی احسن تقویم (تین آیه 4)
«ما انسان را (از نظر جسم و روح) در بهترین شکل و زیباترین سیما آفریده‌ایم»

مقدمه
سپس اراده‌ی آفرینش آسمان کرد، در حالی که دود بود. ( فصیلت آیه 11)
آیا کافران نمی‌بینند که آسمانها و زمین به هم متصل بوده و سپس ( بر اثر حرکات مداوم و انفجارات درونی هولناکی) آنها را از هم جدا ساخته‌ایم و هر چیز زنده‌ای را (اعم از انسان و حیوان و گیاه) از آب آفریده‌ایم، آیا ایمان نمی‌آورند؟ (انبیاء آیه 30)

منظومه‌ی شمسی در آغاز به صورت کره‌ی گازی متشکل از اتم‌های آزاد بوده (هیدروژن بیش از همه)، جلب شدن هیدروژنها به طرف مرکز خورشید را بوجود آورده و با پاشیدن غبار و گاز اطراف خورشید گردابهایی بوجود آمد، که هر کدام مسیر جداگانه‌ای را طی می‌کنند و به دور خورشید می‌گردند.( سیارات منظومه‌ی شمسی) در زمین اتم‌ها به تناسب وزن [متبلور یا پخش] می‌شوند، اتم‌های سنگین (آهن و نیکل) متوجه مرکز، اتم‌های سبکتر (آلومینیوم و سیلیسیوم) لایه‌ی میانی و سبکترین اتم‌ها (هیدروژن، ازت، اکسیژن و کربن) لایه‌ی خارجی را تشکیل می‌دهند. کره‌ی زمین شروع به سرد شدن می‌کند. بین اتم‌ها پیوند برقرار می‌شود و سه ترکیب آمونیاک، آب و متان به شکل گاز بوجود می‌آیند. بعضی از این گازها و مقداری جامد می‌شوند، سرد شدن قشر جامد زمین چین‌خوردگیهایی را در سطح زمین بوجود می‌آورده ، و نخستین کوهها و دره‌ها شکل می‌گیرند، بیرون این لایه اتمسفر بوده که به علت گرما، گازی باقی مانده است. افزایش سرما سرانجام باعث شکل‌گیری ابرهای بزرگ و بارش بارانها شده و بر اثر پرشدن گودالها و حفرات از آب نخستین دریاها که در ابتدا شور بوده‌اند شکل می‌گیرند. (مقداری آمونیاک و متان بصورت محلول در آب و همچنین نمک‌ها و کانیها از خشکی شسته شده، وارد دریاها شده و آنرا شور نموده‌اند) در اثر ترکیب شدن متان با خود و دیگر ترکیبات ساده مواد آلی بوجود می‌آیند (هیدراتهای کربن، پروتئین‌ها اسیدهای نوکلئیک و لیپیدها) و انرژی لازم برای انجام این واکنشها از انرژی خورشید و اشعه‌ی ماورای بنفش خورشید و تخلیه‌ی الکتریکی ناشی از رعد و برق در اتمسفر رعد آور اولیه فراهم آمده است ترکیب مواد آلی با یکدیگر و مواد غیر آلی سبب بوجود آمدن ترکیبات پیچیده‌تری مانند نوکلئوپروتیدها شده است. (این ترکیبات با خواص آنزیمی خود واکنشهای شیمیایی را سرعت بخشیده‌اند) با کم شدن غذا و جدال بر سر آن و بوجود آمدن جهش در این ترکیبات درجه‌ی وابستگی آنها به همدیگر بیشتر شده و توده‌های مولکولی بوجود آمدند و با جمع شدن مواد غذایی به دو توده برای مصرف، شبیه ویروسها تکوین یافتند بعد از شکل‌گیری سلولهایی که می‌توانستند تخمیر انجام دهند و تولید دی‌اکسیدکربن ناشی از تخمیر بخشی از این گاز در اقیانوسها حل شده و بخشی از آن وارد اتمسفر شد و این گاز مانعی برای رسیدن اسعه ماورای بنفش خورشید به زمین شد. بعد از بوجود آمدن سازمانی برای به دام انداختن انرژی خورشید و وجود دی‌اکسید کربن در هوا کم کم فتوسنتزکننده‌ها بوجود آمدند. بدین ترتیب پس از پیدایش نخستین سلولها چهار قسم موجود زنده (شبه ویروسها، نخستین باکتریها، نخستین گیاهان سبز و نخستین جانوران) و پنج روش تحصیل غذا (زندگی انگلی، پودگیایی یا ساپروفیتی، زندگی جانوری، فتوسنتز کردن و شیمیو سنتزکردن) وجود امد با بوجود آمدن اکسیژن و ترکیب آن با مواد اتمسفر قدیمی، به جدید با داشتن بخار آب، دی‌اکسید کربن، ازت مولکولی، و اکسیژن مولکولی تبدیل شد مولکولهای اکسیژن در ارتفاعات زیاد تحت اثر اشعه‌ی پرانرژی آفتاب با هم ترکیب و لایه‌ای از ازون برای جلوگیری از رسیدن اشعهه‌ی ماورای بنفش خورشید به زمین به‌ وجود آمد و زمینه برای آغاز و انتقال زندگی از اقیانوس به خشکی فراهم آمد. کم کم جانوران پرسلولی گیاهان، خزندگان، پرندگان، و پستانداران در این مسیر تکاملی شکل گرفتند انسان هم موجودی جدا از این مسیر نبوده و یکی از حلقه‌های این زنجیر تکاملی را تشکیل می‌هد.
خلاصه‌ای از بخش یک کتاب آیا انسان زاده‌ی میمون است؟ نوشته‌ی دکتر محمود بهزاد
بعد از ورود نظریه‌ی تکامل به محافل علمی و مجامع بین‌المللی در سراسر جهان کنفرانسها و سمینارها در جهت رد یا تائید این نظریه آغاز شد. این نظریه نیز مانند اغلب نظریه‌های دیگر از حالت علمی خارج شده و مورد سوء استفاده و بهره‌برداری افراد قرار گرفت. گروهها و احزاب مختلف سعی کردند. این نظریه را در جهت پیشبرد اهداف و برآوردن نیازهای غریزی خود بکار بندند. دسته‌بندیها آغاز شد گروهی از طرفداران این نظریه سعی کردند آن را دال بر عدم وجود خداوند دانسته و همه اتفاقات برای شکل‌گیری موجودات را منتسب به طبیعت ماده می‌نمودند. (برای پیدایش تصادفی یک ذره پروتئین 10 به توان 243 سال زمان لازم است، ولی مادیگران تبدیل اتم‌های آزاد به موجود پرسلولی مانند انسان را بر اساس تصادف توجیه می‌کردند)، دسته دیگر از طرفداران نه تنها آن را دلیل بی‌ایمانی نمی‌دانستند بلکه آن را صددرصد موافق وجود خداوند می‌دانستند (شکل‌گیری موجودات با آن نظم و ترتیب قطعاً نیازمند خالقی توانا است) این افراد با توجیه و تأویل آیات قرآنی سعی در موافق جلوه‌دادن این نظریه با کتابهای آسمانی نمودند.
گروهی از مخالفان نظریه‌ی تکامل با استناد به کتابهای آسمانی سعی دارد این نظریه رد نموده و آن را مخالف صددرصد کتابهای آسمانی دانسته و گروهی از آنها پذیرش این نظریه را بی‌دینی قلمداد کردند، و سرانجام گروهی از دینداران ضمن اینکه آن را در حد یک نظریه علمی به حساب می‌آورند و آن را مخالف ظاهر آیات قرآن می‌دانستند جبهه‌گیری مشخصی ارائه ندادند.
در این مقاله سعی می‌شود اغلب جوانب این نظریه مورد بررسی قرار گیرد و آگاهی‌های لازم در این زمینه پیش روی خوانندگان قرار گیرد. در پایان این مقدمه موضوع مهمی که بایستی مورد توجه قرار گیرد این است که جدایی دین و علم، قراردادن تمام دستاوردهای علمی در یک کفه و آئین الهی در کفه‌ی دیگر و مجبور کردن بپریت به انتخاب فقط یکی از آنها تفکری است که از سوی تعدادی از افراد که ادعای روشنفکری علمی دارند ارائه شده و درصدد القای این شبه به ذهن جوانان تحصیلکرده‌ی ناآگاه (به علم و دین واقعی) می‌باشند که دین و علم متضاد بوده و جهت‌گیری متفاوتی دارند. حتی تقویت این تفکر در شخص و غرور علمی به درجه‌ای می‌رسد که فردی مانند پولیان‌ها کسلی متکبرانه می‌گوید: «انسان به تنهایی بر پا می‌ایستد» و زندگی خود را اداره می‌کند و نیازی به خداوند ندارد. (البته آ. کریسی موریسون، رئیس آکادمی علوم در نیویورک کتابی را تحت عنوان «انسان به تنهایی سرپا نمی‌ایستد» در رد کتاب‌ها کسلی نوشته است و با عنوان راز آفرینش به زبان فارسی ترجمه شده است)
در حالی که دانشمندان دیندار نه تنها آنها را متضاد هم نمی‌دانند بلکه علم و دین را به مثابه دو بال برای صعود بشریت و پرواز آن به سوی مدارج عالی مادی و معنوی دانسته و این افراد از علم و دستاوردهایش در جهت هرچه بیشتر آباد کردن زمین، و ایفای بهتر نقش خلیفه‌گری خود در زمین (30 سوره بقره) استفاده می‌کنند. این افراد عالمانه با طبیعت ارتباط برقرار کرده، عالمانه می‌اندیشند، عالمانه پی به وجود خالق هستی برده، و عالمانه پروردگار خالق علوم سر تعظیم و بندگی فرود می‌آورند و در نهایت عالمانه به تفکر جاهلانه‌ی عالم‌نمایان دین‌گریز می‌خندند. و اما در سایه تفکر دینی و تجهیز کردن خود به علم بلاواسطه‌ی الهی (وحی پیامبران) می‌دانند و به یقین می‌رسند، که تنها لوله آزمایش و زیر میکروسکوپ را جولانگاه پدیده‌ها دانستن، و تمام درک و شعور خود را محدود به روش علمی نمودن و هر چیز فارغ از روش علمی را انکار کردن (خدا، روح، فرشتگان، جهان دیگر و ...) جهالتی است که تنها مرگ و آتش سوزان دوزخ پرده از آن برمی‌دارد.
«هر چه دامنه‌‌ی علم و دانش وسیع‌تر می‌گردد، برهان‌های کوبنده و نیرومند بر وجود یک آفریننده‌ی ازلی که قدرتش حد و اندازه ندارد، افزون‌تر می‌گردد. زمین‌شناسان، ریاضی‌دانان،کیهان‌شناسان و دانشمندان علوم طبیعی همه با هم برای بالا بردن کاخ علم و دانش دست به دست هم داده‌اند، و کاخ علم و دانش جز کاخ عظمت خدای یگانه چیز دیگری نیست.»

نگاهی نقدگونه بر نظریات بنیانگذاران مکتب تکامل:
نظریه تکامل و تحول انواع در برابر نظریه ثبوت انواع که سالیان سال بر اروپا حاکم بود قرار گرفت. دانشمندان معتقد به نظریه ثبوت بر این باور بودند که جانداران در دوران‌های مختلف زمین‌شناسی هر چه قدیمی‌تر بوده‌اند، ساده‌تر و بست‌تر بوده و در دورانهای بعدی، جانوران پرعضوتر و کامل‌تر بوجود آمده‌اند و بالاخره به دوران فعلی که انسان است منتهی شده است. یکی از این دانشمندان، دانشمند مشهور فرانسوی بنام «کوویه» که واضح علم تشریح مقایسه‌ای و علم دیرین شناسی است دارای فرضیه‌ای بنام "طرح خلقت" است و معتقد می‌باشد که جانداران در دوران‌های مختلف زمین‌شناسی خلق شده‌اند و بر اثر انقلابات عظیم ناگهانی در سطح زمین منقرض و معدوم شده‌اند و دوباره خداوند یک دسته‌ی دیگر از حیوانات کاملتری خلق کرده و به همین نوع دوباره از بین رفته‌اند تا به دوره‌ی فعلی رسیده است. این نظریه در علم زمین‌شناسی به (کاتاستروفیسم) مشهور است. از دانشمندان دیگر معتقد به نظریه‌ی ثبوت می‌توانیم به گیاه‌شناس بنام «برون ری» و گیاه‌شناس سوئدی بنام «لیتنه» اشاره نمود از این نظریه کلیسا به نفع مقاصد خود نهایت استفاده بهره‌برداری را برده و آن را به همه چیز تعمیم می‌داد و در تمام شئون زندگی و قوانین حاکم بر جامعه آن را وارد کرده بود و از طریق و در سایه تحریف انجیل و آن دین رحمت الهی به سلطه دنیوی پرداخته و انواع مختلفی از باجها و مالیات‌ها را بر مردم تحمیل می‌کرد و بر همین اساس دانشمندان بسیاری به دلیل ایستادن در برابر کلیسا و مطرح کردن نظریه‌های علمی مورد آزار و شکنجه قرار گرفتند. (دانشمندانی چون کپرنیک و گالیله) و بدین شکل کلیسا بذر کینه را در بین علم و خود از این طریق پاشیده بود.
هر چند نظریه تکامل 9 قرن پیش از داورین در کتابهای دانشمندان اسلامی همچون ابن‌خلدون و ابن سینا و ابن‌مسکویه مطرح شده بود ولی در فضای حاکم بر اروپا در قرون وسطی و بعد ار آن نظریات لامارک و داورین جبهه‌گیری در برابر کلیسا گسترش زیادی پیدا کرده و روز به روز بر طرفداران آنها افزوده شد.
به‌ واقع اولین کسی که فرضیه تحول انواع رابا روش علمی تعقیب کرد لامارک دانشمند فرانسوی بود (1829- 1744) پس از او چارلز داروین (1882- 1809) دانشمند انگلیسی قهرمان داستان تکامل انواع گردید. با پیشرفت علم، مکتب‌های دیگری مانند «نئولامارکیسم» و «نئوداروینیسم» به‌ وسیله جمعی از دانشمندان بوجود آمد ولی سیر علم تمام این فرضیه‌ها را مردود و مطرود شناخت آنچه امروز مطرح است تحول تکامل انواع بر اساس جهش است که طرفداران جدی دارد.
مکتب لامارکیسم: لامارک معتقد بود که اعضای بدن زنده با بکار رفتن و یا به سبب عارضه‌ایی از قبیل مرض و غیره تغییر کرده و این تغییر از طریق وراثت به نسل بعدی منتقل می‌شود مانند پیدایش پرده بین انگشتان پرندگانی که در آب زندگی می‌کنند، درازتر شدن گردن زرافه به دلیل استفاده از برگ درختان که این نظریه خیلی زود بوسیله دانشمندان دیگری مردود اعلام شد.
گوبینو می‌گوید: « به نظر کودکانه می‌رسد زیرا بی‌گمان بر اثر استعمال یا عدم استعمال ممکن است عضوی نمو کند و یا از نمو باز ماند و یا مفاصل نرم و چالاک شوند و یا آنکه سخت و جامد گردند چگونه می‌توان باور کرد استخوانها بر اثر تمرین دراز یا کوتاه ضخیم یا نازک گردند؟ باز چگونه می‌توان پذیرفت که بر اثر شنا زیاد در مدتی مدید دستهای ماهی به باله شنا مبدل شوند و یا بر اثر جهیدن در هوا و بازوان، بازوها به صورت بال و بر بیرون آیند» پیروان این فرضیه هنگامی که در برابر این سئوالات قرار گرفتند چیزی جز سکوت نداشتند.
1) اگر اجداد زرافه بر اثر کوشش گاهی می‌توانستند به کوچکترین شاخه‌ها برسند بچه‌های آنها چگونه تغذیه می‌کردند؟
2) ختنه نوزادان که سی قرن میان یهودیان متداول بوده چرا اثری در نوزادان آنها مشاهده نشده است؟
3) موضوع پارگی پرده بکارت چرا از مادران به فرزندان دختر منتقل نشده است؟

مکتب داروینیسم : داورین نظریه خود را بر روی چهار اصل استوار ساخت.
1) تنازع بقا.
2) انتخاب اصلح.
3) وراثت صفات اکتسابی.
4) سازش با محیط.
تنازع بقا: در صحنه زندگی هر موجودی با صدها عوامل نابودکننده روبروست که جاندار برای باقی ماندن با جانداران دیگر در نزاع و کشمکش است.
انتخاب اصلح: در نزاع و کشمکش موفقیت و بقا از آن موجوداتی است که شرایط باقی بودن آنها بیشتر و عوامل حیاتی در آنها بیشتر است.
وراثت صفات اکتسابی: اگر صفتی یا تغییری در جانور یا گیاهی در مرحله‌ایی از زندگی روی دهد در فرزندان او در همان سن یا زودتر بروز خواهد کرد.
سازش با محیط: اعضای هر موجودی تابع محیط است اگر تغییری در محیط زندگی آنها روی دهد لازم است برای ادامه زندگی تغییراتی در سازمان وجود آنان پدید آید.
به عنوان مثال (انتقال موجود خاکی به محیط آبی این موجود بایستی اعضای مناسبی کسب و اعضای سابقش بی‌مصرف شده و تحلیل می‌روند.)
پس داورین معتقد است موجوداتی که امروز به صورت انواع مختلف دیده می‌شوند، روز نخست یک نوع بیشتر نبودند و به مرور زمان از یکدیگر جدا شده‌اند و بر این اساس انسان را به دسته‌ای از میمونها به نام لمورها منتسب می‌دهد.

انتقاد از اصول چهارگانه و فرضیه داورین:
1) گوبینو در کتاب بنیاد انواع ص 61 می‌گوید :« تنازع بقا همیشه با آن بی‌رحمی که داورین می‌پندارد همراه نیست بی‌گمان تعادل موجودات از قربانی‌های فراوانی پدید آمده است. اگر یک قورباغه هزاران تخم و نوزاد بوجود آورد، تعدادی از آنها زنده می‌مانند باقی دیگر را یا قورباغه‌ها و حشرات دیگر می‌خورند یا بر اثر بیماریها و انگل‌ها از بین می‌روند، این از بین رفتن‌ها بی‌آنکه هیچ رابطه‌ای با این که فلان فرد دمی کوتاه یا دراز و یا پوستی روشن و تاریک‌تر، و دستگاه تنفس کاملتر یا ناقص‌تر و ..... داشته باشد انجام گرفته است.»
2) تغییراتی که بوسیله محیط در جاندار رخ می‌دهد بسیار جزئی و نامحسوس است و پس از مرور هزاران سال به صورت تغییر کلی درمی‌آید و پایه انواع را تشکیل می‌دهد پس این تغییر جزئی چگونه می‌تواند ضامن بقای گروهی در برابر گروه دیگر شود.
گوبینو استاد دانشگاه باز در کتاب بنیاد انواع ص 62 می‌گوید:« تغییرات مولد تغییر فردی، چون همیشه خفیف و ناچیز سود یا زیان آنها هم بسیار ناچیز است آیا این تغییرات می‌تواند تحولی به منظور انتخاب فرد لایق و مستعدتر انجام دهد؟ هیچ کس نمی‌تواند بپذیرد که شاخی درازتر از چند میلی‌متر و پرده پایی به ضخامت دو یا سه میلی‌متر ، می‌تواند خود را از گزند حوادث برهاند تنازع بقا میدان مسابقه المپیک نیست و نمی‌توان آن را مسابقه اسب دوانی که درازای سر اسب هم در پیروزی دخیل است تشبیه کرد فقط تغییرات بزرگ محاسن با معایب کافی را برای انتخاب اصلح پدید می‌آورد و از این رو امتیازات فردی دارای اهمیت بسیار کوچک می‌باشد.»
3) برای آنکه یک تغییر اکتسابی مثلا سیاهی پوست بر اثر تأثیر پوست ارثی شود بایستی این تغییر بوسیله‌ایی در ژنهایی که مربوط به رنگ پوست است ابجاد گردد که صفت جدید بعد از تغییر ژن والدین به فرزند منتقل شود.
4) در اکوسیستم دریایی با وجود شرایط یکسان محیطی انواع و اقسام جانوران و موجودات از ریز و درشت وجود دارد که طرز زندگی و ساختار تشریعی هر کدام با دیگری متفاوت است.

فرضیه‌ی موتاسیون و جهش ژنی:
با کشف ژن و کروموزوم، واهی بودن نظریات لامارک و داورین هر چه بیشتر نمود پیدا کرد. بعد از آن دانشمندان به این نتیجه رسیدند از آن جائی که صفات و ویژگیهای فرد از طریق ژنها کنترل می‌شوند و ژنها واحدهایی در کروموزومها هستند و جانداران مختلف هم از لحاظ صفات و تعداد کروموزومها با هم متفاوتند پس برای توجیه نظریه تکامل بایستی هم د رتعداد کروزومها و هم در ساختار آنها (جهش) تغییراتی ایجاد شود. شماره‌ی کروموزومی تعدادی جاندار (خرگوش 44، مگس12، اورانگوتان 48، سگ 76، قورباغه 26، سرخس مارزبان 1262،پشه 6، موش 40 و .....) از سوی دیگر جانورانی که از حیث تنوع به هم نزدیکترند کروموزوم آنها با هم اختلاف فاحشی دارد و برعکس و بسیاری از ناهنجاریها در تعداد کروموزومی انسان باعث ایجاد بیماری و مضر است. (سندرم داون وادوارد و کلاین فیلتر و پاتاس 47 کروموزوم، سندرم تنرنر45 کروکوزوم و .....) و اما تغییر در ساختار کروموزومها که جهش نامیده میشود پایه‌ی مادی گرایانه‌ای است که دانشمندان عصر جدید تحول انواع را از طریق آن توجیه می‌کنند و بواقع پایه‌ی موتاسیونیسم توسط دووریس نهاده شد.
گویینو در کتاب بنیاد انواع می‌گوید: «جهش چنان نبود که داورین از آن غفلت داشته باشد. بلکه در بسیاری موارد تغییرات ناگهانی موروثی را یادآور شده است. و پیدایش نژادهای اصلی سگ‌ها، گربه‌ها، خرگوش‌ها و کبوتران را از همین راه توجیه کرده است ولی چون در مغزش این اندیشه راه یافته بود که تکامل بایستی آهسته و پیوسته باشد. از اینکه جهش را در تغییر انواع مؤثر بداند خودداری کرده است.»
تغییرات ناگهانی که به جانداران دست می‌دهد دارای ویژگیهای زیر است:
الف: پیدایش آنها ناگهانی است نه تدریجی و حدواسطی میان موجود اولی و تغییر یافته نیست.
ب: محیط زندگی در جهش تأثیری ندارد. زیرا جهش در فردی با هزاران فرد و محیط مشابه بوجود می‌آید.
ج: جهش مراتب مختلفی دارد و اغلب زیان‌آور است.
د: جهش تغییر در ژنها بوده و به نسل بعدی منتقل شده و تا جهش دیگری صورت نگیرد در طول زمان در تمام دورانها خصوصیات خود را حفظ می‌کند. و اکثر این جهش‌ها تحول سطحی ایجاد کرده و تا کنون جهشی که بتواند فاصله‌ی دو گونه را پر کند دیده نشده است و کمتر جهشی بوده که عضوی تازه بوجود آورد هر چند ممکن است که آن را کوچک یا بزرگ و یا تغییر رنگ دهد.
گوبینو در بنیاد انواع ص 135 می‌گوید :«اگر از فهم پیدایش یک عضو جدید عاجزیم، فهم اینکه چگونه یک ساختمان جدید بوجود آمده است، آن هم بسیار دشوار است.»
جهش بسته به نوع جاندار ممکن است مفید یا مضر باشد مثلا فقدان بال در پروانه باعث مرگش می‌شود می‌شود ولی فقدان بال در حشره بالدار در نقطه‌ای که باد زیاد می‌وزد ممکن است مفید باشد. ولی سئوال اینجاست که اگر جهش در ناحیه‌ی پیدایش عضوی رخ داد آیا این جهش به تکامل کمک می‌کند. و آیا به مجرد پیدا کردن بال، یک جاندار می‌تواند پرواز کند یا اینکه شرایط دیگری مانند وزن بدن و سنگین مخصوص و شکل جاندار لازم است. پس بایستی سائر قسمتهای بدن جاندار نیز با جهش همراهی کند و این هم نیاز به جهشهای متعدد در ژنهای جاندار دارد. در ضمن اغلب جهشها مغلوب بوده در نتیجه هنگام جفت‌گیری با افراد عادی جهش نیافته از بین میروند پس اولین شرط بقای یک جهش جدا ماندن جانور جهش یافته از افراد نوع اصلی است.
اغلب این جهش‌ها بخصوص در مگسی بنام دروزوفیلا ملانو گاستر منتهی به مرگ می‌شود جهش‌هایی هم که باعث مرگ نمی‌شوند تغییراتی به دنبال خواهند داشت که جاندار را مختل و ناقص می‌سازد. اگر موجب نقص هم نشود و از زمره‌ی تغییرات خنثی و متعادل باشد، باز تأثیرات فیزیولوژیکی به همراه خواهد داشت و جاندار را ضعیف و ناتوان می‌سازد. لذا دشوار به نظر می‌رسد که بپذیریم مجموعه‌ای از این جهش‌ها ردیف گردند و منتهی به دگرگونیهای بایسته برای پیدایش انواع تازه‌ای از جانداران شوند که به مراتب متکامل‌تر و پیشرفته‌تر از پیشینیان خود خواهند بود چه بسا جهش‌ها در برخی حالت‌های نادر باعث نیکویی و آراستگی صفتی از صفات شود همانگونه که در مورد بال حشره‌ی دروزوفیلا ،چنین امری صدق می‌کند. ولی همراه این صفت، صفات دیگری عارض بال حشره‌ی مذکور می‌گردد و باعث پیدایش حشره‌ای با طول عمر و توانایی زندگی کمتری می‌شود و اگر در مواردی استعداد زندگی حشره را یک درصد زیاد کند. این جهش‌ها نیاز به گذشت عمر چندین نسل داد تا این جهش‌ها فراوان متوالی گردند و نتیجه بخش شوند و سرانجام گونه‌ی تازه‌ای از آنها پدید آید.
پاتو در کتاب تحلیل ریاضی فرضیه‌ی تکامل نشان داده است.«دست کم یک میلیون نسل متوالی لازم است تا از راه جهش تغییرات اساسی و همه جانبه‌ایی در یکی از صفات نسلی بوجود آید. حتی با وجود طول زمان بیولوژی بدان اندازه که بیولوژیست‌ها تخمین می‌زنند تصور اینکه حیوان متوسط قامت جدیدی چون اسب بتواند از حیوان دیگری که حد اعلای او بوده و شماره‌ی انگشتان پایش 5 عدد بوده، در طول مدت زمانی از عصر پارینه‌سنگی تا به امروز پدید آید مشکل و بلکه ناممکن است.»
گوبینو در کتاب بنیاد انواع می‌گوید:« جهش‌ها که یگانه عامل تکامل شناخته شده‌اند تقریبا همیشه به نمونه‌های بازگشت به تکرار بستگی دارند. این جهش‌ها بالی برده و شکسته پدید می‌آورند، پاره‌ای از آنها نابودی دم، دندان و پشم را همراه می‌آورند. به عکس بعضی دیگر موها را مجدد و پاها و یا بالها را پرپر نیاورده است. ما می‌فهمیم که جهش چگونه تأثیر در طرح بالهای حشرات کرده ولی چگونه می‌توانیم بفهمیم که جسم بی‌بال حشره بالهای حشرات را قبول کرده است.»
باز امیل گوبینو می‌گوید:«جهش‌ها زایده‌ی تصادف می‌باشند ولی چگونه می‌توان از یک سلسله تصادف، عضوی جدید بدست آورد که با روابط بی‌شماری که این عضو لازم دارد، هماهنگ باشد.»
لازم لبه ذکر است ضمن تکامل جسمی موجودات به هر وسیله‌ای، نبایستی یک سری رفتارها و غرایز را که در موجودات مختلف متفاوت است را از نظر دور داشت.« به عنوان مثال ساختن خانه‌های شش گوشه توسط زنبور عسل، بنا کردن سد توسط برخی سگها»

نمونه‌هایی از جهش ژنی:
الف: جهش مربوط به بازوی کوچک کروموزوم شماره 5 در انسان باعث بیماری سندرم فریاد گربه می‌شود.
ب: جهش در کروموزوم شماری 13 باعث یک موتور مادرزادی در شبکیه چشم خواهد شد.
ج: جهش کروموزوم شماره‌ی 11 باعث تومور ویلمز (تومور بدخیم کلیه‌) می‌شود.
د: جهش در کروموزوم x مگس سرکه باعث کوچک شدن چشم‌های طبیعی می‌شود (مضاعف شدن)
و: جهش در باعث ازدیاد محصول، مقاوم به سیاهک، ساقه‌ی محکم، پروتئین بالا و بذرهای بدون پوست شده است.
ه: القا جهش باعث بالا بردن محصول پنی‌سیلین به وسیله‌ی کپک پنی‌سلیوم می‌شود.

قرائن و شواهدی بر تطور انواع:
1) تشریحی تطبیقی.
2) جنین شناسی.
3) دیرین شناسی.

پیروان فرضیه‌ی تکامل از این سه راه تحول انواع را دنبال می‌کنند.
1)تشریحی تطبیقی: بعد از مطالعه‌ی موجودات به این نتیجه می‌رسیم که اساس ساختمانی در همه‌ی آنها یکی است و همه‌ی آن شکل‌های به ظاهر مختلف بر اساس مشترک برای انجام یک عمل و یا اعمال حیاتی آماده می‌باشند. به عنوان مثال بال پرنده و دست انسان با وجود اختلاف ظاهری و تفاوت کار، دارای طرح اساسی یکسانی می‌باشند. و بواقع از نظر استخوانهای اصلی، مفصل میان آنها، قطعات استخوانهای بازو و ساعد و پنجه و غیره یکی است.
ولی بایستی توجه داشت که این گونه تشابهات هرگز دلیل بر خویشاوندی جانداران با انسان و با بقیه نیست. چه مانعی دارد طراح آفرینش موجودات و انواع مختلفی را خلق نماید و در پدید آوردن آنها راه انشقاق و تکامل را پیش نگیرد. به قول لوئی کاسیس دانشمند آمریکایی :«این‌گونه مدارک دلیل پذیرفتن طرح خلقت است. و طرح خلقت به منزله‌ی یک بنای عظیمی است که مصالح ساختمانی آن ثابت است منتها برای تشکیل یافتن این همه جاندار متنوع، فقط در ظواهر آنها آرایش‌های گوناگونی داده شده است.»
2) در مراحل رشد و تکامل جنین جانداران عالی صفاتی بروز می‌کند. که در جانور کامل نیست و این صفات در جانوران ساده‌تری دیده می‌شود. طرفداران فرضیه‌ی تکامل پستاندارن زمینی را تکامل یافته‌ی حیوانات دریایی می‌دانند. در صورتی که در تکامل جنین بالن، از نهنگ‌ها صفاتی مانند روئیدن مو و دندان که از صفات و حالات پستانداران خشکی است دیده می‌شود که در مرحله‌ی بعدی از نظر طبقه‌بندی قرار گرفته‌اند. گوبینو در کتاب بنیاد انواع ص 53 می‌گوید:« هیچ یک از دلایلی که از تشریحی تطبیقی و جنین‌شناسی بدست آمده، ازرش یک دلیل مستقیم را ندارد.» پروفسور ابراهیم حووانی دانشمند زبان‌شناس سوریه می‌گوید: «سبب آن همانند بودن سادگی خلقت آنها و کوتاهی فکر ماست. چون جنین هر چه رو به تکامل می‌رود مشخصات بارزتری پیدا می‌کند، تخم یا جنین بشر انسان را بوجود می‌آورد و بذر بادام جز همان میوه بار دیگری نمی‌دهد.»
3) دیرین‌شناسی علمی است که از انواع موجودات زنده‌ی گذشته و تغییراتی که در زمانهای متوالی یافته‌اند، با استفاده از مرحله‌ی بقا و فسیل موجود زنده که در سنگ‌های طبقات زمین محفوظ مانده است بحث می‌کند. مثلا دریافته‌اند طبقات قدیمی‌تر دارای اثر موجودات ساده‌تر و قشرهای جدید موجودات کامل‌تر، و تنوع فسیل در آنها بیشتر است. به گفته‌ی طرفداران تئوری تکامل مدارک دیرین شناسی ناقص بوده و تمام طبقات زمین، به دلیل مخفی بودن در اعماق پوسته‌ی جامد زمین و مستور بودن در زیر دریا در دسترس مطالعه نیست. و همین بررسی در مورد انسان بر خلاف آن گواهی می‌دهد. در میان یافته‌های دیرین‌شناسی و فسیل‌ها بسیاری از گونه‌ها را میانی قلمداد کرده‌اند ولی چنین نظریه‌ایی تلاش ناموفقی برای توجیه دگرگونی موجودات است چرا که همین موجوداتی که آنها را میانی نام نهاده‌اند گاهی همزاد و هم عصر با گونه‌های موجودات زندهی تکامل‌یافته هستند و گاهی نیز پیش از آنها و در برخی اوقات بعد از آنها پا به عرصه‌ی وجود نهاده‌اند. مهترین مثال مادیگرایان برای تکامل تدریجی که به عنوان حلقه‌ی کاملی از حلقه‌های زنجیره‌ی موضوع انتخاب طبیعی و بقای اصلح ارائه می‌دهند حلقه پیوسته زنجیره‌ی نژاد اسب است.
زنجیره‌ی نژاد اسب از هایروکوسریوم و ائوهیپوس که در عصر ائوسن قریب پنجاه میلیون سال پیش می‌زیسته‌اند شروع و تا به اسبان فعلی روزگار ما ادامه می‌یابد. گونه‌های میانی چنین به نظر می‌رسد که ناگهان ظهور کرده‌اند. البته تاکنون به سبب دانش ناچیز دیرین‌شناسی و کمبود فسیلها پلی که گونه‌های میانی را به هم مرتبط کند پیدا نشده است و همچنان در پرده‌ی ابهام مانده است. ولی اگر چنین پلی کشف شود باز دال بر حقانیت چیزی نیست که داورین می‌گوید چون اسب در هر حال اسب مانده در حالیکه هدف یافتن دلیل بر این است که اسب مثلا تبدیل به شتر شده باشد. در ضمن در مورد بسیاری از جانداران حلقه و یا جاندار حد واسط آنها بدست نیامده و مجهول است.
لیکونت دی‌نوی می‌گوید: « واژه‌ی حلقه دارای اهمیت فراوانی در تاریخ پیدایش موجودات زنده است. زیرا نمی‌توان اثبات کرد که گونه‌ایی از جانداران یک حلقه‌ی واقعی از حلقه‌های زنجیره‌ی پیدایش موجودات زنده را تشکیل می‌دهد. البته چنین چیزی در برخی حالات ممکن است ولی حتمی نیست. به هر حال می‌توانیم بگوئیم گونه‌ایی سراغ نداریم که هم اینک در قید حیات باشد و بدون واسطه، گونه‌ی دیگری از موجودات را تشکیل داده و نیای آن به شمار آید لذا نمی‌توان گفت انسان از میمون پدید آمده است.»
فرید وجدی دانشمند؛ در دایره‌المعارف ماده(دور)بعد از نقل نظریه‌ی داورین بر پایه‌ی چهارگانه می‌گوید:« دانشمندان این نظریه را از سه راه نقد کرده‌اند. اول اینکه از هزاران سال قبل تا بحال هیچ گونه ارتقایی از نسلی به نسل دیگر مشاهده نشده است. دوم اینکه حلقه‌های واسطه بین نسلها اکثراً مفقود و کسی از آنها خبری ندارد. مثلا چه کسی حیوانی را دیده است که پائین‌تر از انسان و مترقی‌تر از میمون باشد؟ در بقیه‌ی انواع نیز چنین سئوالی مطرح است. و نشان می‌دهد که تسلسل پیدایش نسل‌ها از همدیگر و تحول انواع امری تخیلی و یا واقع مطابقت ندارد. سوم اینکه عمر زمین برای آن همه تغییرات و تحولات کافی نمی‌باشد.»
ورگو طبیعیدان معروف آلمانی در کتاب نوع انسانی می‌گوید:« بر من لازم است اعلام کنم که تمام ترقیاتی که در علم انتریولوژی حاصل گردیده، قرابت خیالی میان انسان و میمون را تکذیب می‌کند و کم کم آن را از درجه‌ی احتمال هم بیرون می‌برد. زیرا وقتی در حفریات عهد چهارم دقت کنیم می‌بینیم انسانهای آنوقت هم کاملاً مانند ما بوده‌اند. بلکه کله‌های آنها که در حفریات پیدا کرده‌ایم، خیلی بهتر از کله‌های ماست و چه خوب بود کله‌های ما هم به اندازه‌ی آنها دارای حجم بود. و باز اضافه می‌کند که به جرأت می‌توان گفت افراد ناقص‌الخلقه در زمان ما زیادتر از آن زمانهاست. بلکه تا بحال در حفریات عهد چهارم ناقص الخلقه دیده نشده است.»
لاریت دانشمند جمجمه‌شناس می‌گوید:« مدل کهن‌ترین بقایای انسانی همان‌هائی است که در غارهای اتجیس و مندرال بدست آمده است و یگانه فرق میان آنها و انسان کنونی همان برآمدگی خفیفی است که در اطراف چشم آنها دیده می‌شود. اکنون هزار سال از دوران این بقایا می‌گذرد و کوچکترین تحولی در آفرینش انسان رخ نداده است. هرگاه بگوئیم که انسان روزی بصورت پست‌ترین جاندار بوده و طی سالیان درازی به صورت نوع کامل کنونی گردیده است باید عمر زمین را بیش از آنچه تا کنون حدس می‌زند پیش ببریم . تادر این زمان ممتد آن موجود ضعیف بتواند مراحل تکامل خود را طی نماید.»
گرچه پس از پیدایش چند جمجمه انسان مربوط به 300 هزار سال قبل در چین، باستان‌شناسان معتقد بودند بشر نخستین در جاوه زندگی می‌کرده ولی در روز جمعه 7 ژونیه 1959 هنگامی که دکتر لوئیس لی کی و همسرش در شرق آفریقا مشغول کاوش و تحقیق بودند جمجمه‌ای پیدا کردند که مربوط به دو میلیون سال قبل بود. آنها برای اکتشاف خود، نام زینج آنتروپس را که به معنی انسان آفریقا می‌باشد انتخاب کردند. دکتر لی کی و همسرش دریافتند که زینج‌ها ابداً مثل میمون نبوده‌اند بلکه انسانی بوده‌اند با مشخصات تقریباً مثل ما. آنها ایستاده راه می‌رفتند سرشان را بالا نگه می‌داشتند، و از شکل ستون فقراتی که بعداً پیدا شده، ثابت گردید که ترکیب ساختمان بدن آنها با میمون کاملاً فرق داشته حتی سقف دهان آنها کاملاً شبیه انسان بود و سی و سه دندان به طور منظم و گرد در جای خود قرار داشت. در کاوش‌های بعدی این دو دانشمند تواستند دو استخوان ساق را پیدا کنند که نشان می‌داد زبنجها ساقهای قوی، کوتاه و بر عضله‌ای داشتند و برای زنده ماندن در مقابل حیوانات خطرناک و غول‌پیکر آنروز ابتدا از هوش و سپس از قدرت خود حداکثر استفاده را می‌بردند.

نظر جمعی از دانشمندان در مورد نظریه تکامل:
پروفسور ابراهیم حورانی دانشمند زبان‌شناسی در رساله‌ای تحت عنوان روش فلاسفه در ردنشو و ارتقا می‌گوید: «دانشمندان نه تنها نظر داورین را به اثبات نرسانده‌اند. بلکه آن را رد کرده‌اند و با ان که می‌داستند وی به مدت بیست سال در این زمینه تحقیق کرده است. بر او خرده گرفتند. از جمله‌ی این دانشمندان یکی والاس اسات که می‌گوید:(تکاملی که معلول انتخاب طبیعی باشد در مورد انسان صدق نمی‌کند و بایستی او را موجودی مستقل شناخت.)
دانشمند بعدی فیرخومی می‌گوید: (برای ما آشکار شده که میان انسان و میمون فرق اساسی وجود دارد و نمی‌توان انسان را از نسل آن یا حیوانات دیگری پنداشت.)
میفرت می‌گوید: (به هیچ وجه امکان ندارد مذهب داورین را تأیید کنیم بلکه آن را همیشه در ردیف افکاری بچه‌گانه خواهیم داشت)
هکسلی می‌گوید( طبق اداله‌ای که در دست داریم هنوز روشن نشده است که نوعی از گیاهان و حیوانات به سبب انتخاب طبیعی یا مصنوعی پدید آمده باشند.) و باز می‌گوید: (البته انسان فقط انسان است و در انسانیت خود هم یگانه و بی‌نظیر می‌باشد)
پرفسور تندل می‌گوید: (شکی نیست کسانیکه به تکامل عقیده پیدا کرده‌اند نمی‌دانند که این موضوع بر اساس یک سلسله مقدماتی استوار گشته که هنوز مورد قبول واقع نگشته بی‌گفتگو نیست که باید عقیده‌ی داروین را دگرگون ساخت.)
در این رساله پروفسور حورانی طرفداران مکتب تکامل را به سه دسته تقسیم می‌کند.
1) منکرین: خدا را انکار کرده و همه‌ی تکامل را وابسته به نیرویی نهفته، در ذات ماده نسبت می‌دهند.
2) لاادریون: خدا را به اثبات و نه نفی می‌کنند.
3) خداپرستان : الف)میمون را جد انسان پنداشته‌اند. ب) انسان را موجودی مستقل و مخلوق پروردگار می‌دانند.
استاد حورانی راجع به انتخاب طبیعی گفته است: (طبیعت تنها در موجودات تأثیر و دیگر قادر نیست معلولی را بوجود آورد می‌تواند چشمی را کور کند ولی در پدید آمدن چشم نمی‌تواند نقش داشته باشد. مکتب داروین چنین اقتضا می‌کند که انواع عالی و پست در طول هم واقع شده باشند. در حالی‌که هم در موجودات زنده‌ی فعلی و هم در نسل‌های انقراض یافته می‌بینیم که آنها در عرض نیز اجتماع کرده‌اند.)
پروفسور Dobzhansky اعتراف کرده)شکی نیست که جنبه‌های تاریخی و عوامل اصلی جریان تکامل هنوز به طور کامل معلوم نشده است. علل و عواملی که برای پیشرفت نوع بشر شمرده‌اند بسیار مبهم و تاریک است و نتایج ضعیفی از آن گرفته می‌شود.)
کلارک در کتاب گواهی فسیل برای تکامل تدریجی بشر به سال 1964 می‌گوید: (شانس پیدا شدن فسیل از اجداد واقعی و حتی نمایش دهنده‌ایی از گروه جغرافیای محلی که اجداد حقیقی ما را ثابت کند آنقدر کم است که اصولاً قابلیت و ارزش تصور هم ندارد.)
دانشمند معروف انگلیسی به نام دیوز L.M.Davies درباره‌ی کتاب اصل انواع داروین که در سال 1859 منتشر کرد می‌گوید(تنها در این کتاب بیش از 800 جمله‌ی شرطی از قبیل بیایید فرض کنیم، ممکن است حدس بزنیم و غیره وجود دارد.)
خود داروین در فصل 6 کتاب اصل انواع می‌گوید: (قبل از اینکه خواننده به این قسمت از کار من برسد مشکلات زیادی به او هجوم خواهند آورد البته بعضی از آنها به قدری جدی و موجه است که باید اعتراف کنم هم اکنون نیز به سختی می‌توانم خود دریابره‌ی آنها فکر کنم و دچار تردید نشوم.)
بیولوژیست فرانسوی ژان رستان Rostand می‌گوید( تئوری تکامل افسانه پریان برای بزرگسالان است)
گراسه P.P.Grasse عضو آکادمی علوم فرانسه می‌گوید: (هیچ بعید نیست که سرانجام، بیولوژی عنان و زبان تفسیر را در این باره به دست متافیزیک بسپارد.)
محمود بهزاد استاد علم تکامل با وجود اعتقاد به اینکه انسان میمون اشتغال پیدا کرده است در آخر کتاب داروینیسم خود خلاصه‌ی نظریات دانشمندان را در چند جمله خلاصه کرده می‌گوید:« تغییرپذیری جاندارن، چه مصنوعاً به طور طبیعی مورد اتفاق است. رده‌های جانوران چون در زمانهای بسیار قدیم صورت گرفته، متاسفانه آزمایش مستقیمی روی آنها نمی‌توانیم بکنیم و به عمل نیامده ولی دیرین‌شناسی، تشریح مقایسه‌ای و جنین‌شناسی، پیدایش آنها را از طریق تبدل تا حدی تایید می‌کند. ولی راجع به شاخه‌ها باید اقرار کرد که هیچیک از نظریات علمای طبیعی، کافی برای بیان آن نیست و این هماهنگی غیر قابل انکاری که بین موجودات وجود دارد نمی‌تواند تصادفی باشد زیرا جهش همیشه با حذف عضو همراه است، با تولید عضو هم همراه نیست. بنابراین وقتی ما برای توضیح عضو نمی‌توانیم نظری بگوییم، درباره شاخه جانوران و تبدیل آنها به یکدیگر بکلی کمیتان لنگ است.»
دکتر حلیم عطیه سوریال پزشک پایه یک زندان اسیوط (یکی از شهرهای مصر) در سال 1937 کتابی تحت عنوان ویرانی عقیده داروین و اثبات عملی آفرینش منتشر کرد:
دکتر در این کتاب به اشتباه برخی که می‌پندارند تنها رجال مذهبی منکر عقیده تکاملند، توجه خاصی داشته چون در میان دانشمندان بزرگ طبیعی، کسانی از قبیل استادویالتون Wiallcton رئیس دانشکده پزشکی و استاد جنین‌شناسی در مونپلیه فرانسه و پروفسور کاترفاژ مدیر موزه تاریخ طبیعی درپاریس این مکتب را رد کرده‌اند.
کاترفاژ می‌گوید: ( ما نمی‌دانیم چگونه انواع مختلف مارها بوجود آمدند ولی این را می‌دانیم که انها قابل تبدیل به انواع دیگر نیستند و داروین و لامارک قطعاً ناموس آفرینش را درباره‌ی آنها کشف نکرده‌اند.
دکتر سوریال اضافه می‌کند تمام این گونه عوامل حتی قادر نیستند که یک مار را به شکل دیگر درآورند. تمام تغییراتی که امکان وقوع دارد سطحی بوده و هرگز به رات اصلی حیوان و گیاه راه نبرده‌اند. همچنین در ادامه دکتر سوریال اشاره می‌کند: حلقه‌ی گمشده تنها بین انسان و حیوانات پست تراز او مفقود نگشته است و ما همچنان به دنبال چنین حلقه‌ای در بین تمام حیوانات می‌گردیم.
در اینجا یک مسئله ساده و منطقی وجود دارد و آنهم این است که باید بفهمیم این حلقه‌ای که طرفداران تبدل انواع ادعا کرده و می‌گویند بین انسان و میمون مفقودالاثر گردیده و معتقدند او موجودی ضعیف العقل‌تر از فعلی بوده، با آن همه ضعف جسمانی و عقلی چگونه توانسته است در محیطی که پر از حیوانات درنده بوده زیست کند پس نتیجه می‌گیریم.
1) مکتب داروین رد و خلاف دین است.
2) رد این مکتب به دلیل کافی نبودن ادله آن است.
3) برتری داشتن ادله‌های مخالف آن برادله‌هائی که آن را تأیید می‌کند.
پس بیایید این نظریه اغراق‌آمیز را رها سازیم که می‌گوید: در خلال صد میلیون سال اشیا زیادی بوجود می‌آید می‌گوییم اگر در ظرف یک سال اصلاً چیزی پدید نیایید و کمترین اثری از آن نباشد هیچگونه دلیلی نداریم که اگر یک سال را صد میلیون سال یا ده هزار میلیون سال و بیشتر از آن کنیم آن‌وقت چیزی سر از نقاب عدم بر می‌آورد و وجود پیدا می‌کند.

ادامه‌ دارد ....